
خوب است که معنی ِ این دلتنگی را فقط و فقط تو می فهمی
خیلی خوب است ...
به اندازه ِ خود ِ تو ...
...
اگر بدانی
اگر بدانی دلم چقدر تنگ است ...
شاید کمی کمتر از یک نقطه ...
حجمش می شود اندازه ی همان یک ِ بی نهایت ...
یادت هست؟
آنقدر سر ِ دوست داشتنمان بحث می کردیم
تا خسته میشدیم!
آخرش هم می خندیدیم به این دیوانگی ...
همیشه می گفتی دوست داشتن تو از دوست داشتن ِ من
یک ، خیلی زیادتر است ...
یک ، بی نهایت زیادتر ...
یادم هست ...
می دانم که تو هم ... همه چیز خوب یادت هست ... می دانم ...
دلم تنگ است ... برای ِ همان چیز های ِ کوچک ...
برای ِ ... همان ...
برای ِ همان که من هی جلوی ِ آینه روسری اَم را درست کنم
و
تو
خرابش کنی
مدام بگویی قهر نکنم و رویم را برنگردانم
و
حرف بزنم
و
شعر بخوانم
و
بخندم
از همان خنده هایی که به قول ِ تو چشم هایم معصوم می شوند
برای ِ همان ماح گفتن هایت
برای ِ همان جان ِ من گفتن هایت حتی ...
برای ِ همان سکوت های پر از آرامش ...
برای ِ این که هی تو اسمم را صدا بزنی
و من جواب ندهم ...
و
برای ِ آن چشم ها ...
دلم تنگ است ...
دلم ... خیلی ...
می دانی ...
به خودم قول داده بودم ...
قول داده بودم که ...
اصلا بگذار همه فکر کنند حال ِ من خوب است ...
و حال ِ دلم ...
و .....
اما تو باور نکن ...
اینکه قولم را زیر ِ پایم گذاشته باشم ...
دردش را ... خودم می بینم و خودم ...
دیگر نمی توانم ...
پایه ی صندلی می شکند آخر
و ترک بر می دارد گونه ی من
و پودر می شود عروسک ِ کوچک ِ گچی ِ روی ِ میز ...
و
دلم هم ... همین حوالی ...
نگاهم خیره مانده ... روی ِ دست خطی ...
می خواهم برایت نامه بنویسم ...
اما .. باز هم می ترسم ...
اینکه نامه اَم را بخوانی
و چشمانت دلتنگ تر شوند
و دستانت لرزان تر ...
اصلا .. می دانم که محال است نامه ام به دست تو برسد ...
نمی دانم دیگر چه کنم با این دلتنگی ...
دارد لبریز می شود کم کم و صبر ِ من تمام ...
باید بروم ...
باید بروم سرم را بگذارم روی مزار ِ همان کسی که ...
همان ... کسی ... که . . . ..............
و
آنقدر از ته ِ ته ِ ته ِ دلم فریاد بزنم این دلتنگی را
تا صدایم تمام ِ دنیا را پر کند
دلم تنگ است
باید بروم کم کم ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ حرفهای دل ِ من ... پر درد می شوند ...اما ... تلخ ... نه ... هیچوقت ... !